کد مطلب:124334 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164

گفتگوی او با پدر پیرامون ابن زیاد
[9]-28- شیخ طوسی رحمه الله با سند خود از حنان بن سدیر، از پدر خود (سدیر بن حكیم) از جد خود (صهیب) نقل كرده است:

روزی میثم تمار به من گفت:اباحكیم! می خواهم خبری را كه رخ خواهد داد و حق است، برایت بگویم. گفتم:اباصالح! كدام خبر؟ گفت:امسال من (از كوفه) به مكه می روم. در بازگشت، وقتی به قادسیه برسم، این ناپیدا نسب - ابن زیاد - شخصی را با 100 سواره می فرستد تا مرا نزد او ببرند، و [چون نزد او رفتم] به من می گوید:تو از آن زن دربه در ناپاك آتش گرفته ای هستی كه پوستش (از لاغری) بر او خشكیده بود. به خدا سوگند، دست و پایت را قطع خواهم كرد! و من می گویم:خدا تو را نبخشاید. به خدا سوگند! علی علیه السلام بهتر از حسن علیه السلام تو را شناخت؛ آن زمان كه آن حضرت تازیانه بر سرت نواخت و حسن علیه السلام گفت:پدرجان! او را نزن. او ما را دوست دارد و دشمن دشمنان ماست. علی علیه السلام فرمود:آرام، فرزندم! به خدا سوگند! من به او از تو داناترم. سوگند به آن خدایی كه دانه را شكافت و جان را آفرید، او یاور دشمن تو، و دشمن یاور توست.

میثم تمار گفت:در این هنگام، او دستور می دهد كه مرا دار بزنند. در اسلام، من اولین كسی از این امت خواهم بود كه با بند، لگامش زنند. چون روز سوم فرارسد، گویی كه آفتاب غروب كرده و نكرده، از بینی ام خونی بر سینه و محاسنم روان شود.

ابوحكیم گفت:ما منتظر بودیم. چون روز سوم شد، گویی كه آفتاب غروب كرده و نكرده، خونی از بینی او بر سینه و محاسنش جریان یافت.

ما، هفت نفر از خرمافروشان هم پیمان شدیم تا [جسد] او را برداریم. شبانه - در حالی كه نگهبانان كشیك می دادند - آمدیم. نگهبانان آتش افروخته بودند؛ از این رو، آتش میان ما و ایشان حائل شد. ما او را بر تابوتی نهادیم و تا كنار نهر آبی در جای رفت و آمد شتران رساندیم و او را در آن جا دفن كردیم، و تابوت را در همان جا، در ویرانه ای انداختیم. چون صبح شد، اسب سواران را به جست و جو واداشتند، ولی چیزی نیافتند.



[ صفحه 51]



ابوحكیم گفت:روزی میثم به من گفت:اباحكیم! آیا می پنداری كه مالیات این مكان پرداخت نخواهد شد؟ اگر زندگانی ات به درازا كشد، [خود یا فرزندانت] مالیات این مكان را به مردی كه در خانه ی ولید بن عقبه است و زراره نام دارد، به ناچار پرداخت خواهی كرد. سدیر [نوه ی ابوحكیم] گفت:من آن مالیات را به مردی در خانه ی ولید بن عقبه به نام زراره، با خواری پرداخت كردم. [1] .


[1] اختيار معرفة الرجال 294:1 ح 138.